پویش مردمی کودک و انقلاب

بایگانی

آخرین مطالب

۳ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «شهید مطهری» ثبت شده است

 قهرمان سازی شخصیت های انقلاب برای کودکان

قهرمان چهارم شهید مطهری


داستان دوم: اسب سواری



آقا مرتضی ۲۴ ساله بود. در روستای آنها هنوز ماشین نیامده بود. مردم با اسب رفت و آمد میکردند. 

یک روز آقا مرتضی تصمیم گرفت سوار اسبش بشود و تا می تواند، تند برود. چون او خیلی اسب سواری را دوست داشت. همین جور که سوار اسبش بود و از کنار یک مزرعه گذشت. یک دفعه یک گاو وحشی، سر راهش قرار گرفت. ولی چون سرعت اسبش زیاد بود، اسب با گاو تصادف کرد و آقا مرتضی روی هوا پرید.


آقا مرتضی وقتی روی هوا بود، با خودش گفت: پرنده بودن هم بد نیستا، اگه آدمها بال داشتن.

بعد افتاد زمین...


کمی دردش گرفت. با خودش گفت: راستی من پیاده رویم دوست دارم. از فردا تند اومدن با پاهامو امتحان می کنم.


✂️ پیشنهاد فعالیت در خانه:


1 می توانیم بازی راه رفتن،مدل حیوانات مختلف را انجام دهیم.


2 اجرای داستان به صورت نمایش خلاق 

3 می توانیم وسیله ای مثل لوله ی بلند را بعنوان اسب استفاده کنیم و مسابقه ی اسب سواری بگذاریم.


4 درست کردن کلاژ یک روستا همراه با برگ و چوب و ‌...


برای دیدن فیلم این داستان می توانید به کانال من یار انقلابم مراجعه کنید.
یار انقلاب
۱۲ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

چهارمین قصه ی دوستی ما با امام جون

شهید مطهری و شهید بهشتی

 ۹ بهمن ۹۵ 

چهارمین روز دوستی ما با امام جون، سفر به خانه ی دوستان امام جون بود. 

اول به خانه ی شهید بهشتی رفتیم. بچه ها با دقت مجسمه ها و عکس ها را نگاه کردند و کلی سوال پرسیدند.

 

بعد همگی فیلم زندگی شهید بهشتی را دیدند.

 بعد از دیدن عکس ها و فیلم، چمرانی کلی در حیاط خانه شهید بهشتی بازی کردند.

 مقصد بعدی اتوبوس چمرانی ها، خانه ی شهید مطهری بود. 

بچه ها اول کمی سوار ماشین شهید مطهری شدند و بعد عکس ها و مجسمه های داخل خانه را دیدند.

 در آخر هم به اکتشاف در حیاط خانه شهید مطهری پرداختند.

 خدا را شاکریم که توانستیم خاطره ای هر چند کوچک از شهید مطهری و شهید بهشتی در ذهن کودکان برجای بگذاریم.

برای دیدن فیلم کامل و عکس های این اردو می توانید به کانال تلگرامی من یار انقلابم مراجعه کنید.

یار انقلاب
۱۱ بهمن ۹۵ ، ۱۶:۳۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

قهرمان چهارم: شهید مطهری


*داستان اول: گربه ی گرسنه


* یکی بود، یکی نبود.


 *یک روز یک پسر کوچولوی مهربان و شیرین زبان به نام آقا مرتضی، تصمیم گرفت  برای بازی به پارک برود.

همین طور که مشغول بازی بود، یک گربه ای را دید که  میو میو می کرد. ولی چشمهایش بسته بود.

 آقا مرتضی رو به گربه کوچولو گفت: من که زبون گربه ها رو نمیدونم، نمیفهمم چی میخوای. 

بعد کمی با خودش فکر و گفت: شاید گرسنه باشه.

بعد سریع به سمت خانه دوید و مقداری 🍗گوشت آورد.

گربه را صدا کرد و گوشت را جلوی گربه گذاشت‌. گربه کوچولو کمی چشم هایش را بازد کرد و گوشت را دید.  خیلی خوشحال شد و سریع جلو آمد و گوشت را خورد. وقتی غذا خوردنش تمام شد به آقا مرتضی نگاه کرد و دمش را تکان داد. 

آقا مرتضی خندید و گفت: پس تو گشنت بود. از این به بعد قول میدم هر وقت پارک اومدم، برات گوشت بیارم.



✂️ فعالیت بعد از داستان:


*می توانیم کاردستی گربه ها، غذا و محل زندگیشان را با عکس گربه ها، کاغذ رنگی و... درست کنیم.


* می توانیم با بچه ها به پارک نزدیک خانه برویم و به گربه ها غذا بدهیم.


* می توانیم  داستان را به صورت نمایش خلاق، اجرا کنیم.


* می توانیم بعد از هر بار غذا خوردن، اگر نان و یا برنجی اضافه آمد، همراه بچه ها به پرندگان و گربه ها بدهیم.


*می توانید فیلم این داستان را در کانال من یار انقلابم ببینید.
یار انقلاب
۰۸ بهمن ۹۵ ، ۱۲:۲۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر