پویش مردمی کودک و انقلاب

بایگانی

آخرین مطالب

۱۶ مطلب در دی ۱۳۹۵ ثبت شده است

داستان کودکی شهید چمران، در راستای قهرمان سازی شخصیت های انقلاب:

پدر شهید چمران یه کارگاهی داشت که تو اون جوراب میبافتن، برای دوختن جوراب یه دستگاه های مخصوصی داشتن، ولی این دستگاهاشون یه پیچی داشت که خیلی زود خراب میشد، وقتی خراب میشد باعث میشد که دیگه نتونن جوراب جدید ببافن و کارشون تعطیل میشد و پول در نمیاوردن.

چون اون قطعه گرون بود و از خارج میخریدن نمیتونستن به این راحتی ها تهیه اش کنن.

مصطفی و داداشش که تو کارگاه به پدرشون کمک میکردن، یه کم فکر کردن و تلاش کردن شبیه اون قطعه رو خودشون درست کنن.

اتفاقا موفق شدن و تونستن دوباره دستگاه جوراب بافیشونو راه بندازن،

کارگاه های دیگه که همین مشکل رو داشتن خیلی خوشحال شدن وقتی فهمیدن میشه اون قطعه اینجا هم درست بشه.

رفتن پیش بابای مصطفی و ازش خواستن که مصطفی برا اونا هم قطعه درست کنه تا ازش بخرن.

یواش یواش اینقدر کارشون گرفته بود و کارگاه های مختلف میخواستن ازشون قطعه بخرن که کارگاه شونو عوض کردن و کردنش کارگاه تولید لوازم یدکی و تو کارشون خیلی هم موفق شدن و دیگه از این راه پول در میاوردن.


نحوه ارایه قصه: 

نشان دادن کارتهای قصه به بچه ها، قصه ها را به طور شفاهی و بدون ابزار برای بچه ها تعریف کنید.

لینک با کیفیت فیلم قصه گویی با موضوع شهید چمران در آپارات: http://www.aparat.com/v/WKs35



✂️پیشنهاد فعالیت:

۱. اعضای خانواده می توانند به کارگاه جوراب بافی یا پارچه بافی بروند.

۲. میتوانیم از بچه ها بخوایم یک وسیله الکترونیکی خراب را باز کنند، سعی کنند نقشه اش را، بکشند و از قطعاتش سر در بیارن.

۳.  یک وسیله باتری ای که مشکل جزیی دارد را بدهیم که سعی کنند درستش کنند.

۴‌. تجربه کار با سیم، باتری و چراغ ال ای دی.

۵. ساخت یک وسیله که خودشان اختراع کردند، چسباندن پرچم ایران روی آن و گذاشتن بازارچه برای فروش محصولاتشون.


یار انقلاب
۲۸ دی ۹۵ ، ۱۲:۲۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کوچیک که بودم حس و حالم به زمستون یه حال عجیبی بود، اینکه می گفتن زمستونم بهاره اصلاً شعار نبود و ما دهه ی شصتی ها اینو با تمام وجود لمس کردیم.

اصلاً از وقتی دانش آموز شده بودم زمستون که می شد انگار انرژیم هزار برابر می شد یه حال و هوای عجیبی می افتاد تو مدرسه. زنگای تفریح مارش نظامی و سرودای انقلابی پخش می شد و من من خریدای دهه ی فجر و آماده کردن سرودها و نمایش ها شروع میشد. 

اون روزها یادم میاد اینقدر با خواهش و التماس معلما رو راضی می کردم که برم برای تمرین خودشونم خنده اشون می گرفت.

من اون روزها رو هیچ وقت یادم نمیره، روزهایی که از ما بچه ها هم ارتش بیست میلیونی ساخته بود.


شاید شما یادتون نیاد ولی ما یادمون میاد که وقتی بهمن میشد مدرسه ها چه شور و حالی پیدا میکردن.

شاید شما یادتون نیاد ولی ما خوب یادمون میاد که کل مدرسه رو تزیین میکردیم، تمام دیوارها رو روزنامه دیواری میزدیم. تمام زنگ تفریح ها شعرهای پر از شور و هیجان انقلابی رو با صدای بلند تو حیاط مدرسه پخش می کردیم. همه دل تو دلشون نبود که کی نوبتشون میشه برن جماران، برن گلزار،برن حرم.

یکی دو هفته سر کلاس نمیرفتیم و از صبح نمایش و سرود تمرین می کردیم تا برسیم به دوازده بهمن...

و حالا آغاز یه دهه ی دیگه از افتخارات این مملکت رسیده.

کاش یادمون نرفته بود کیا رو از دست دادیم و چه روزهایی رو گذروندیم که امروز راحت و بی دغدغه زنگ انقلابمون رو میزنیم.


یادم میاد وقتی تصویر امام رو روی تخت با اون کلاه و لباس سفید نشون می داد بی مهابا اشک میریختم. من کوچیک بودم، شاید شش یا هفت ساله، ولی اون روزها غم دل کوچیکترها کم از بزرگترها نبود.

بعدها تو دبستان و جشن های دهه ی فجر یادم میاد امام خیلی پررنگ بود، تو نوشته های روزنامه دیواری و عکس های رو دیوار، تو نمایشنامه ها و سرودها.

ماها امام رو خیلی از نزدیک لمس نکردیم ولی ما دهه شصتی ها با امام بزرگ شدیم و با امام انقلابی شدیم. روز ورود امام، راه ورود امام رو سال ها تو مدرسه هامون گلبارون کردیم و لحظه ی ورودش رو با همه ی بچه های انقلاب جشن گرفتیمی

یار انقلاب
۲۷ دی ۹۵ ، ۰۱:۱۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستان و همراهان گرامی پویش کودک و انقلاب:


*با تشکر از همکاری شما یاران انقلابی عزیز در فصل اول پویش کودک و انقلاب که منجر به یادآوری خاطرات آن دوران برای خانواده ها و آشنایی بیشتر فرزندان عزیزمان با پیروزی بزرگ کشور شد، وارد فصل دوم #پویش_کودک_و_انقلاب با نام  #آلبوم_انقلابمی شویم.


* یکی از اهداف کلی این مرحله‌ی پویش، ایجاد یک جریان جدید فکری و الگوسازی به این واسطه برای کودکان است تا به جای درگیر شدن با اتفاقات و شخصیت های کشور های دیگر، با هویت ملی ایران عزیز آشنا شوند.


* در مرحله دوم، قرار است تعدادی قهرمان انقلاب به بچه ها معرفی کنیم.


*قصه هایی از اتفاقات آن سال ها برای بچه ها تعریف کنیم.


*عکس های خاطره انگیزمان را به آنها نشان دهیم.


*همراه هم، به مکان های انقلابی برویم.


* شعار های آن دوران را باهم زمزمه کنیم.


*و خلاصه کلی بازی و فعالیت با طعم انقلاب و دهه ی فجر با بچه ها انجام بدیم.



*منتظریم. بسم الله ...


می توانید عکس ها، خاطرات و فیلم هایتان را به آیدی تلگرامی زیر بفرستید.


 @yareenghelabi


برای آشنایی بیشتر با پویش هم به کانال"من یار انقلابم " سر بزنید.

یار انقلاب
۲۷ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

یار انقلاب
۲۶ دی ۹۵ ، ۲۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


یادش به خیر! از اول سال منتظر شروع اون ده روز دوست داشتنی بودیم! به معنای واقعی کلمه ، جشن و شادی بود. 

بهمن ماه که شروع میشد ، بوی دهه فجر و جشن تو فضای مدرسه و کلاسها می پیچید! یه جنب و جوش و هیجان خاصی بین بچه ها راه می افتاد . روزنامه دیواری های رنگ و وارنگ که یکی یکی رو دیوارها چسبونده میشدند!

 تزئین کلاس به عهده ی خودمون بود . از اول بهمن دنبال جمع کردن و تهیه وسایل تزئین بودیم! یادش به خیر پرچمهای سه گوش و چهارگوش به هم چسبیده که روش عکس امام و نوشته " 22بهمن مبارکباد "بود ، شرشره های رنگی و براق ، بادکنکهای رنگی ،کاغذهای کشی و ... . سعی می کردیم کلاسمون قشنگترین و پر زرق و برق ترین کلاس باشه ! مسابقه ای نانوشته و گاهی نوشته! تزئین بقیه جاهای مدرسه هم کار ارشدهای مدرسه بود با نظارت معلم پرورشی!

سرودهایی که از بس تو خونه و مدرسه شنیده بودیم ، حفظ بودیم! (بهاران خجسته باد ! به لاله ی در خون خفته ، شهید دست از جان شسته! -بوی گل سوسن و یاسمن آید! - به به چه حرف خوبی آن شب امام ما گفت، حرفی که خواب دشمن از آن سخن برآشفت(عاشق این سرود بودم و هستم!)- آب زنید راه را هین که نگار می رسد! و ... )

از 12 تا 22 بهمن ، هر روز یک ساعت تو حیاط مدرسه می نشستیم و هر روز یک یا 2 کلاس برنامه اجرا می کردند! پذیرایی هم که بیشتر وقت ها ، فقط یه شکلات بود، گاهی با پول خودمون می خریدیم.


 الان که فکر می کنم قشنگی اون روزها به خاطر سادگی و مشارکت خود دانش آموزان بود. چیزی که امروزه دیگه کمتر شاهدش هستیم! برنامه های بچه های الان رو که می بینم ، کمتر اون خلاقیت و شیرینی رو می بینم! از تزئین کلاسها هم دیگه تقریبا خبری نیست . تزئین مدرسه هم به عهده ی معاون پرورشیه و بچه ها سهم زیادی توش ندارن!

 یادش به خیر ما معلم پرورشی داشتیم که هر هفته یک ساعت باهاش کلاس داشتیم ، برنامه های دهه فجرمون رو هم با معلم پرورشی مون هماهنگ می کردیم .


به نقل از:

3pidmashgh.blogfa.com


یار انقلاب
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر
خاطرات پروین رنجبریان متولد ۱۳۴۱ از بجنورد.

 من در سال های قبل از پیروزی انقلاب، در مقطع راهنمایی درس می خواندم. مادرم با توجه به اینکه فرد بی سوادی بود ولی کاملا در سیاست نقش ایفا می کرد. 
من همراه مادر و خواهرهایم در مراسم هایی از قبیل درو کردن محصولات برای مستضعفین، جهاد سازندگی، کارهای فرهنگی در مساجد، اجتماعات مذهبی و راهپیمایی ها شرکت می کردیم.
من و خواهر بزرگترم در یک مدرسه درس می خواندیم. یک معلم جدید برای درس ادبیات ما از تهران آورده بودند. او اولین کسی بود که در مدرسه با حجاب کامل وارد شد و تدریس کرد.
برادر او در فرانسه زندگی می کرد و آنها از پیروان امام بودند و برای آگاه کردن یکدیگر از اوضاع آن روزها نامه هایی را در قالب الفاظ پنهانی می نوشتند.
"مثلا من امشب با شهناز رفتم رستوران" منظورش این بود که من به دیدار حضرت امام رفتم و با ایشان نماز خواندم.
معلممان نزدیک خانه ما زندگی می کرد و با آگاهی هایی که از هم پیدا کرده بودیم با مادرم رفت و آمد می کرد و رابطه خوبی با خانواده ما برقرار کرده بود. نامش خانم دورانی بود. از تهران اعلامیه می آورد و ما هم همراه تعدادی از دوستان گروهی به نام پیروان حضرت زینب تشکیل داده بودیم که به کمک هم اعلامیه، تکثیر می کردیم.
روش تکثیر آنها خیلی ابتدایی و زیرکانه بود: یک برگه را با دست می نوشتیم بعد یک تکه شیشه یا چوب به اندازه برگه آچار می گذاشتیم بعد برگه نوشته شده و کاغذ کاربن را روی آن گذاشته و برگه سفید را قرار می دادیم و با یک غلطک کوچک می کشیدیم تا متن روی کاغذ چاپ شود.
لباس فرم دانش آموزان آن روزها تونیک و شلوار لی و بدون روسری بود، ولی من و خواهرم با حجاب کامل شامل مانتوبلند و شلوار و روسری می رفتیم که مدرسه کلی ما را تهدید می کرد ولی ما به پشتوانه خانم دورانی معلم ادبیاتمان کوتاه نمی آمدیم.
بالاخره هم انقلاب پیروز شد و امام به ایران آمدند. خواهر من کل آن روز را بیرون خانه بود، رفته بود از یک تلویزیون لحظه ورود امام را ببیند. آن روز در شهر ما غوغا شده بود همه خوشحال بودند و شیرینی و شکلات پخش می کردند.

به نقل از: dana.ir

یار انقلاب
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانواده ما خیلی به این قضیه اعتقاد داشتند که همه با هم راهپیمایی بریم. من یک برادر داشتم و با پدر و مادرم چهار نفر می شدیم. ماشین هم نداشتیم و با موتور به همه جا می رفتیم. آن سال روز 22بهمن برف خیلی شدیدی می بارید. ما هم که باید حتما به راهپیمایی می رفتیم. فقط نمیدانم چرا باز اصرار داشتیم با همان موتور برویم. من و برادرم تقریبا بزرگ شده بودیم و به اضافه لباسهای زمستانی که پوشیده بودیم جایمان روی موتور تنگ تر شده بود. از طرفی چون برادرم آن سال کمی قد کشیده بود  و روی موتور جلوی پدرم می نشست کمی دید پدرم کم شده بود و خوب جلو را نمی دید. حالا فکر کنین با این وضعیت برف جوری از آسمان می بارید که چشم چشم را نمی دید. هنوز کمی از خانه دور نشده بودیم که یک اتوبوس به موتور خورد و ما چهار نفر نقش زمین شدیم و موتور هم روی ما افتاد. چند دقیقه طول کشید بفهمیم چه اتفاقی افتاده. بدنمان کوفته شده بود و ترسیده بودیم چون اتوبوس با فاصله کمی از ما بود. خلاصه خودمان را جمع و جور کردیم و به خانه برگشتیم و نکته جالب اینجاست که داخل خانه نرفتیم. موتور را پارک کردیم و با تاکسی به راهپیمایی رفتیم. فردای راهپیمایی پدرم برای خرید ماشین اقدام کرد. اولین ماشین ما به برکت تصادفمان در روز 22بهمن خریداری شد. یک پیکان آلبالویی رنگ.

خاطرات زهرا شاحسینی متولد ۱۳۶۳ از راهپیمایی ۱۳۷۰.



یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات زهرا مهدیان متولد ۱۳۷۱ از دهه فجر ۱۳۸۲

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات زینب رضایی متولد ۱۳۳۰ از راهپیمایی سال ۱۳۵۷

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات احمدرضا اعلایی متولد سال۱۳۶۴ از راهپیمایی ۲۲بهمن سال ۱۳۶۶.

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر