پویش مردمی کودک و انقلاب

بایگانی

آخرین مطالب

۳۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «آلبوم من و انقلاب» ثبت شده است

خاطرات شهید دکتر سید محمد ابراهیم فقیهی.

نویسنده: مجید یزدی.

ابراهیم یک بلندگو دستی داشت که در تظاهرات‌، با آن شعار می‌داد. یک شب روی خوابگاه رزیدنت‌ها با این بلندگو شروع کرد به دادن شعار مرگ بر شاه.

افسر گارد شاهنشاهی که روبروی بیمارستان سعدی مستقر بود، هرچه داد زد، هرچه تیر هوایی شلیک کرد حریف ابراهیم نشد و نتوانست او را آرام کند. دست آخر در حالی که بد و بیراه می‌گفت فریاد زد: "دکتر اصلا هم مرگ بر تو هم مرگ بر شاه! بس کن دیگه!" دکتر از عصبانیت افسر خنده‌اش گرفته بود. اما همچنان به شعار دادن ادامه داد.


📌 برگرفته از:

kako-labkhand.blogfa.com


یار انقلاب
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۴۲ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 آقای حبیب الله حبیبی متولد ۱۳۱۸ خاطرات خود از ایام انقلاب را برای ما تعریف کرده اند تا آن را ضبط کرده و با مخاطبین خود به اشتراک بگذاریم.

برای شنیدن خاطرات ایشان می توانید به کانال من یار انقلابم مراجعه کنید.

یار انقلاب
۲۰ بهمن ۹۵ ، ۲۲:۲۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

ورودامام ۱۲ بهمن ۵۷

خاطرات خانم معصومه معتضدی از ایام انقلاب.

زبان قاصر است از شرح و وصف روز پنجشنبه در استقبال از امام که در تهران چه گذشت.

در سراسر تهران، از آن سو غربی ترین نقطه مهر آباد تا بهشت زهرا، دورترین نقطه جنوبی پایتخت به اقیانوس عظیمی از جمعیت تبدیل شده بود.


ما در شب قبل در مسجدقبا زیر نظر " آقا دکترمفتح " برنامه ریزی کرده بودیم.

اکیپ ما قرار بود در جاده بهشت زهرا مستقر باشیم.


(این را هم بگویم که ما در مسجد قبا کمیته استقبال تشکیل داده بودیم با حمایت وپشتیبانی عده ای، زیر نظر" دکتر مفتح". هر شب آنجا جمع میشدیم برنامه ریزی میکردند وهر روز ، هر کس عملیات محوله را انجام میداد و دوباره با گزارش کار در مسجد جمع میشدیم).


برنامه استقبال ما این بود که در اون روز ها هم سخت و هم خطر ناک بود.


صبح زود روز پنجشنبه پیاده خودمان را به جاده بهشت زهرا رسوندیم. تمام مسیر هم از روز قبل گل گذاشته بودیم. و با وانت هایی که بار گل داشتند همکاری های لازم رو کرده بودیم. کار اکیپ ما مسیراز میدان شوش تا بهشت زهرا تعیین شده بود.

اکیپ ما در جمعیت پراکنده شدند. ما چند نفر مانده بودیم فقط گم شدیم

 بین جمعیت،

بیسیم هم قطع شده بود واطرافم هم کسی خبر درست درمونی نداشت. نگران شده بودیم هر کی یه چیزی میگفت. نگران حال وضعیت مسیر امام بودیم

به هر دری میزدیم که خبری بگیریم. 

بلاخره معلوم شد که ماشین امام در میان راه از شدت جمعیت متوقف شده و از همو نجا با هلی کوپر رفته بودن وگفتند که ما بریم بهشت زهرا.

ما با یک مینی بوس که حامل چند خبر نگار خارجی بود، هر طور بود خودمان رو به بهشت زهرا رسوندیم. ما فقط چندنفر خانم بودیم که مارا سوار کردن.

آخه وسیله دیگه ای نبود .

 آقایون خودشو رفتن که آخرم نرسیده بودن.

ما در یه گوشه پیاده شدیم. چون خبرنگارا میخواستن برن جلوتر برای گرفتن عکس.

خلاصه ما که اون روز امام رو ندیدیم. شب که خونه رسیدیم از تلویزیون امام رو دیدیم.

چه شور وحالی بود این روز آمدن امام...


یار انقلاب
۱۹ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۵۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

 

خانم درویش متولد‌ ۱۳۴۷ خاطرات خود از انقلاب را برای ما تعریف کردند تا در فیلمی ضبط شود. برای دیدن این فیلم میتوانید به کانال من یار انقلابم مراجعه کنید.

یار انقلاب
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۵:۳۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات انقلاب


 خاطرات زهرا شاه‌حسینی متولد ۱۳۶۳.



 ما هر سال دهه فجر، غیر از مدرسه در خانه مان هم برنامه ویژه ای داشتیم. اصلا یادم نیست بقیه هم اینطور بودند یا نه؟ ولی ما از اول دهه فجر وسایل تزیینی به دیوار خانه می زدیم و تا روز 22بهمن مشغول آویزان کردن چیزهای مختلف به در و دیوار بودیم. یکی از تصاویری که بالافاصله بعد از دهه فجر به ذهن خود من می آید کاغذکشی های رنگی روی دیوار خانه ی قدیمی مان هست. آن وقت ها لحظه شماری می کردیم که دهه فجر نزدیک شود. هنوز هم با مرور آن خاطرات قند در دلم آب می شود. یادش بخیر....


یار انقلاب
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۳:۳۴ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

حاج خانم عصمت ذوالفقاری متولد 1321، مادر شهیدان سید رحیم و سید امیر میرصانعی خاطراتشان از دوران انقلاب را برای ما تعریف کردند تا صدای آن ضبط شود، این صوت را می تونید از کانال من یار انقلابم دریافت و گوشکنید.



یار انقلاب
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر


خاطرات انقلاب

خاطرات ساره سلمانی

 عکس محو شدن پراید زیر برف لاکانشهر رشت.


اخبار رو اول از مامان شنیدم.

که خاله کوچیکه زنگ زده و گفته رشت چهل سانت برف نشسته!

بعد اخبار سیزده شبکه خبر...

و 

یاد برف سنگین سال83افتادم

که دوهفته مدرسه نرفتیم

در خونه دیگه در نشد!

چون بخاطر برف یک و نیم متری، که آب و برق رو قطع کرده بود و برای خروج از خونه، رو برفها پله ساخته بودیم تا به کوچه برسیم!!، در آهنی رو تغییر شکل داد!اون زمان هم با عاشورا تاسوعا این برف همراه بود(یادمه فردای عاشورا رفتیم مدرسه)

هم با همین ایام دهه فجر...


همیشه راهپیمایی "۲۲بهمن"برام یه چیز دیگه اس(البته الان ۹دی جلوتره)

شاید چون بچه ی انقلابم و بزرگ شده ی خیابان آزادی ...

که تقریبا کل زندگیم بین منطقه ۱۲و۱۱و۶ گذشته...

تولدم!

دوران بچگیم،

مدرسه رفتن هام،

دانشگاهم!

و حتی

زندگی متاهلیم تا قبل از خونه ی چیتگر...

بماند!


اون سال خونه ی ما منظریه بود، در واقع یه مسیر پیاده و یه خط مستقیم تاکسی راه بود تا میدون شهرداری

که مجسمه ی میرزا کوچک خان اونجاست و اگر اشتباه نکنم تو سالهای بعد اسمش شد "میدان شهدای سرپل ذهاب".

خلاصه که بنظرم چکمه مامان رو قرض گرفتم و هرچی بهم گفتن دیوونه داره برف میاد!

با این همه برف کی میاد راهپیمایی؟! نرو...

من گوشم بدهکار نبود...

آخه بیست دوم بهمن بود


ماجرا داره...

رفتم!

یه جاهایی پاها تا زانو فرو میرفت تو برف!!

و یه جاهایی بابت یخ زدگی، ملت کمی اونطرف تر، تلپ! میخوردن زمین و تو حواست رو جمع میکردی که نیفتی.


میدون فرهنگ

چاررا میکائیل

میدون دکتر حشمت...

و شهرداری!

باورم نمیشد.

ای ول امت حزب الله رشت!

ای ول غیور مردها و رشیده زنهایی که اومده بودن...

نمیدونم واقعا تعداد چقدر بود... ولی من ذوق کردم!

تو برف و یخبندان، که همچنان هم برف میبارید، بعضی بدون چتر اومده بودن حتی!

واضح یه آقای جوان موبور که کت و کاپشن قهوه ای روشن که فکر کنم جنسش جیر بود و سرشون کم مو و جایی بی مو بود یادمه...


غیر ازین که حافظم تلسکوپه! جالب بود این بنده خدا چون

نه چتر داشت،

نه کلاه،

:-! 

و قدی بلند و رشید داشت...

اون زمان شاید ده دوازده سال ازمن بزرگتر بودن، و تقریبا سن حالای خودم بودن ..



وقتی اومدم خونه اوووونقدددررر شوق داشتم که !گفتم الان ببینید که اخبار چی نشون میده!

 اما

برگشتنه -خیلی محو- یادمه با چندنفر تا یه جایی شعار دادیم...


سال۸۳ و برفش... و راهپیمایی مردم رشت تو اون هوا،

۷-۸ثانیه بیشتر تو اخبار، اونم فقط اخبار ساعت۱۴ شبکه ۱.


بسیاااار متعجب بودم!


شاید از همونجا گرایش مستندسازی

و گرایش به امثال جشنواره ی عمار تو من شکل گرفت...

نمیدونم!


در هر حال، امروز

فقط تو خواب و بیدار، دم دمای ظهر! صدای مامان رو شنیدم که گفته چهل سانت برف اومده...

رفتم به دوازده سال پیش...


من امروز بسیار هوایی شدم

بسیاااااااارررر



یار انقلاب
۱۸ بهمن ۹۵ ، ۱۰:۰۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانم مریم عبدالحسین، خاطراتشان از انقلاب را برای ما تعریف کردند تا در یک فیم ضبط شود، این فیلم را میتوانید در کانال من یار انقلابم مشاهده کنید.

یار انقلاب
۱۷ بهمن ۹۵ ، ۰۷:۵۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات انقلاب

به سن و سال ما قد نمیده که تو جریان انقلاب شرکت کرده باشیم. ولی همه مون از ایام دهه فجر، خاطراتی داریم. بیشتر خاطراتمون هم از جشن های مدرسه است.

تهران_خ پیروزی- کوچه کریمی. 

اسم دبستانی که توش درس خوندم «شهدا» بود. مدرسه رو به روی خونمون بود. دقیقا رو به رو. واسه همینم تو برنامه های مدرسه، مثلا تزئین کلاس برای دهه فجر یا روز معلم هر وقت کم و کسری  داشتیم از خانم ناظممون اجازه میگرفتم و فوری میدویدم و از خونه میاوردم.

 چون بیان خوبی داشتم یا به قول معلمام سر و زبون‌دار بودم، همیشه برای تئاتر انتخاب می شدم. یادمه تئاتر سال پنجممون موضوع جالبی داشت. نمایشنامه اش هم حسابی بود. 

واسه همینم مدیر، تصمیم گرفت کارگردان از بیرون بیاره که بشه یه تئاتر حرفه ای. چند تا نقش مهم داشت که بچه ها برای اجراش، سر و دست میشکستن. این شد که خانم معلم فرصت رو غنیمت شمرد و با شرط (گرفتن نمره 20 برای امتحان ریاضی)، از آب گل آلود ماهی گرفت. یعنی کسی میتونست نقش اول رو بازی کنه که تو امتحان ریاضی بیست بیاره. نقش اول، یه فرشته بود که مردم رو راهنمایی میکرد که بتونن از شر سلطان بد جنس نجات پیدا کنن. منم مثل بقیه، خیلی اون نقش رو دوست داشتم. چون بجز دیالوگ زیاد، گریم و لباس زیبایی هم داشت. خلاصه که افتادیم به تمرین ریاضی تا... «موسوی:20» داشتم از خوشحالی بال در میاوردم چون برای نقش فرشته انتخاب شده بودم. البته نه اینکه پیش از اون ریاضیم خوب نبوده نه ولی بیست نبود؛ بیشتر 17 و 18 میشدم. از اون روز به بعد، برای اینکه سطح نمراتم تو ریاضی افت نکنه، حسابی تو کلاس گوش میکردم و تو خونه تمرین. الحمد لله استعدادشم داشتم و تو دبیرستان رشته ریاضی رو انتخاب کردم و همیشه جزء چند نفر اول تو این درس بودم جوری که هر وقت استاد نمیتونست یه روز بیاد سر کلاس، باهام تماس میگرفت که من به درس بچه ها رسیدگی کنم. فکر میکنم به اندازه کافی از خودم تعریف کرده باشم. یادش به خیر... چند صفحه اول آلبومم پره از عکس تئاتر ها و سرودهای دهه فجر دوران مدرسه ام. خلاصه که به خاطر موفقیت تو درس ریاضی خودم رو همیشه مدیون دهه فجر میدونم....


 برگرفته از:

enghelabb1358.persianblog.ir


یار انقلاب
۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۳۷ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانم رسولی خاطراتشان از انقلاب را برای ما تعریف کردند تا در یک فیلم ضبط شود، این فیلمرا می توانید در کانال من یار انقلابم ببینید.

یار انقلاب
۱۶ بهمن ۹۵ ، ۱۱:۲۵ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر