خاطرات فاطمه نوروزی متولد 1365
بهمن 1374 بود, زنگ فارسی بود, به ترتیب دفتر نمره, دو شماره دیگه مونده بوده تا نوبت من بشه برای درس جواب دادن. کم کم مشغول آماده شدن بودم که در کلاسمون به صدا در اومد.
خانم مدیرمون بود. آمدن و از معلمم اجازه گرفتن که من با ایشان به دفتر مدرسه بروم. از جهتی خوشحال بودم که دیگه لازم نیست درس جواب بدم و در کلاس بمونم، از طرف دیگه هم نگران این شدم که چرا قرار دوباره به دفتر بروم. (آخه بنده در تمامی مقاطع تحصیلی جز شاگردانی بودم که بخاطر شیطنت بسیار, مرتب راهی دفتر می شدم).
خلاصه .....
بنده با مدیر عزیزمون راهی دفتر شدم. ایشون فرمودن: قرار شما برای ایام دهه ی فجر گروه سرودی داشته باشید و در 12 بهمن سرودتون رو در اداره آموزش و پرورش منطقه اجرا کنید. از امروزم یه آقایی به نام مقدم تشریف می آورند مدرسه و با شما سرود را کار می کنند. و شما قراره بشید مسئول گروه سرودتون.
بنده بسیار خوشحال و خرسند به مدیرمون گفتم: نیازی نیست ایشون بیان. من خودم بچه های خوش صدا رو پیدا می کنم و سرود رو باهاشون کار می کنم.
مدیر گفتند: عزیز من، قرار شما سرود رو با آهنگ بخوانید. این آقا آهنگ ساز(آهنگ ای انقلابی و مذهبی) هستند و قرار برای تمرین سرود با شما ارگشون رو بیارن مدرسه.
شعف بسیاری بنده را فراگرفت و با حالتی غرور مانند منتظر آقای مقدم شدم. در این مدت لیست بچه هایی که می تونستند در این گروه باشند رو با خانم مدیر بستیم.
قرار شد زنگ چهارم بچه های گروه سرود به کلاس نریم و تمرین رو شروع کنیم. ساعت 11:15 رفتم دنبال بچه ها و صداشون کردم که بیان برای تمرین.
همه با هم رفتیم به کلاس آزمایشگاهمون. بماند که آقای مقدم چه ها کشیدند تا ما بالاخر آروم و به صف شدیم. ایشون به هر کدوممون برگه ی شعر رو دادند:
شعر بهمن خونین جاویدان(این شعر عالییییییی بود و هست و خواهد ماند).
الان که دارم این خاطره رو می نویسم، با خودم می گم چقدر همه چیز بنیادی بود. یه آدم برای اینکه بتونه حال و هوای اون موقع رو در ما بوجود بیاره دست به چه ایده پردازی هایی می زد...
مرحله اول: روز اول کارمون فقط خاطره از اون ایام رو برامون تعریف کردند و به سوال و جواب گذشت.
مرحله دوم: برامون فیلم از عکس های اون زمان گذاشتند تا کاملا فضای اون موقع برامون ملموس بشه و بعدش باز هم به سوال و جواب می گذشت.
روش سوم: بعدش ما از اون فضاهایی که تو ذهنمون صورت گرفته بود باید نقاشی می کشیدیم و همه ی نقاشی ها رو در دیوار مقابلمون (جلوی صف گروه)می چسباندیم تا اون حس مرتب تو ذهن ما بمونه.........
یادش بخیر, چقدر کار می کردیماااا.
اول همه با هم یه دور بدون آهنگ خوندیم و بعد کم کم با آهنگ شروع کردیم به خواندن. خیلی خیلی حس خوبی بود. یه بار این آهنگ هن ما بمونه..
بعد از تک خوانی بنده.
گروه همراه با آهنگ شروع کردند به خواندن:
آمده موسم فتح ایمان
شعله زد بر افق نور قرآن