پویش مردمی کودک و انقلاب

بایگانی

آخرین مطالب

۷۸ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «خاطره» ثبت شده است

خاطرات پروین رنجبریان متولد ۱۳۴۱ از بجنورد.

 من در سال های قبل از پیروزی انقلاب، در مقطع راهنمایی درس می خواندم. مادرم با توجه به اینکه فرد بی سوادی بود ولی کاملا در سیاست نقش ایفا می کرد. 
من همراه مادر و خواهرهایم در مراسم هایی از قبیل درو کردن محصولات برای مستضعفین، جهاد سازندگی، کارهای فرهنگی در مساجد، اجتماعات مذهبی و راهپیمایی ها شرکت می کردیم.
من و خواهر بزرگترم در یک مدرسه درس می خواندیم. یک معلم جدید برای درس ادبیات ما از تهران آورده بودند. او اولین کسی بود که در مدرسه با حجاب کامل وارد شد و تدریس کرد.
برادر او در فرانسه زندگی می کرد و آنها از پیروان امام بودند و برای آگاه کردن یکدیگر از اوضاع آن روزها نامه هایی را در قالب الفاظ پنهانی می نوشتند.
"مثلا من امشب با شهناز رفتم رستوران" منظورش این بود که من به دیدار حضرت امام رفتم و با ایشان نماز خواندم.
معلممان نزدیک خانه ما زندگی می کرد و با آگاهی هایی که از هم پیدا کرده بودیم با مادرم رفت و آمد می کرد و رابطه خوبی با خانواده ما برقرار کرده بود. نامش خانم دورانی بود. از تهران اعلامیه می آورد و ما هم همراه تعدادی از دوستان گروهی به نام پیروان حضرت زینب تشکیل داده بودیم که به کمک هم اعلامیه، تکثیر می کردیم.
روش تکثیر آنها خیلی ابتدایی و زیرکانه بود: یک برگه را با دست می نوشتیم بعد یک تکه شیشه یا چوب به اندازه برگه آچار می گذاشتیم بعد برگه نوشته شده و کاغذ کاربن را روی آن گذاشته و برگه سفید را قرار می دادیم و با یک غلطک کوچک می کشیدیم تا متن روی کاغذ چاپ شود.
لباس فرم دانش آموزان آن روزها تونیک و شلوار لی و بدون روسری بود، ولی من و خواهرم با حجاب کامل شامل مانتوبلند و شلوار و روسری می رفتیم که مدرسه کلی ما را تهدید می کرد ولی ما به پشتوانه خانم دورانی معلم ادبیاتمان کوتاه نمی آمدیم.
بالاخره هم انقلاب پیروز شد و امام به ایران آمدند. خواهر من کل آن روز را بیرون خانه بود، رفته بود از یک تلویزیون لحظه ورود امام را ببیند. آن روز در شهر ما غوغا شده بود همه خوشحال بودند و شیرینی و شکلات پخش می کردند.

به نقل از: dana.ir

یار انقلاب
۲۵ دی ۹۵ ، ۲۲:۵۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خانواده ما خیلی به این قضیه اعتقاد داشتند که همه با هم راهپیمایی بریم. من یک برادر داشتم و با پدر و مادرم چهار نفر می شدیم. ماشین هم نداشتیم و با موتور به همه جا می رفتیم. آن سال روز 22بهمن برف خیلی شدیدی می بارید. ما هم که باید حتما به راهپیمایی می رفتیم. فقط نمیدانم چرا باز اصرار داشتیم با همان موتور برویم. من و برادرم تقریبا بزرگ شده بودیم و به اضافه لباسهای زمستانی که پوشیده بودیم جایمان روی موتور تنگ تر شده بود. از طرفی چون برادرم آن سال کمی قد کشیده بود  و روی موتور جلوی پدرم می نشست کمی دید پدرم کم شده بود و خوب جلو را نمی دید. حالا فکر کنین با این وضعیت برف جوری از آسمان می بارید که چشم چشم را نمی دید. هنوز کمی از خانه دور نشده بودیم که یک اتوبوس به موتور خورد و ما چهار نفر نقش زمین شدیم و موتور هم روی ما افتاد. چند دقیقه طول کشید بفهمیم چه اتفاقی افتاده. بدنمان کوفته شده بود و ترسیده بودیم چون اتوبوس با فاصله کمی از ما بود. خلاصه خودمان را جمع و جور کردیم و به خانه برگشتیم و نکته جالب اینجاست که داخل خانه نرفتیم. موتور را پارک کردیم و با تاکسی به راهپیمایی رفتیم. فردای راهپیمایی پدرم برای خرید ماشین اقدام کرد. اولین ماشین ما به برکت تصادفمان در روز 22بهمن خریداری شد. یک پیکان آلبالویی رنگ.

خاطرات زهرا شاحسینی متولد ۱۳۶۳ از راهپیمایی ۱۳۷۰.



یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۱۷:۲۱ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات زهرا مهدیان متولد ۱۳۷۱ از دهه فجر ۱۳۸۲

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات زینب رضایی متولد ۱۳۳۰ از راهپیمایی سال ۱۳۵۷

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات احمدرضا اعلایی متولد سال۱۳۶۴ از راهپیمایی ۲۲بهمن سال ۱۳۶۶.

یار انقلاب
۲۴ دی ۹۵ ، ۰۱:۰۳ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

خاطرات فاطمه رضابیک متولد ۱۳۲۰ از راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۶۴

خاطرات فاطمه رضابیک متولد ۱۳۲۰ از راهپیمایی ۲۲ بهمن ۱۳۸۹


یار انقلاب
۲۳ دی ۹۵ ، ۱۵:۱۰ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

کم کم که نه، تند و تند داریم به ایام «دهه ی فجر» نزدیک می شیم. یاد روزهای کودکی دوباره در من زنده شده.  شور روزهای بهمن.... به سراغ آلبوم ها میرم، عکس های دلنشیینی از حضورم در کنار خانواده در راهپیمایی ها میبینم که هر کدوم به اندازه ی یک فیلم طولانی برام  خاطره دارند. مرور این خاطرات، آلبومی از روزهای انقلاب، روزهایی که ندیدمشان ولی برام واقعی بودند و هستند، رو برام ورق می زنه. غرق شده ام در میان آلبوم ها....

مامان مامان گفتنش مرا از خیالاتم در می آورد و با چشم های گرد شده ای مواجه میشوم که انگار هیچ از این آلبوم سر در نمی آورد. آلبومی که دیجیتال نیست و چهره ها به نسل های متفاوتی تعلق دارند، از پیرزن و پیرمردهای سال ۵۷ گرفته تا کودکان امروز....

خودش را در این عکس ها کم رنگ تر از همه ی نسل ها میبیند، چشم های گردش بزرگ ترین راوی اند. فرزندم با این آلبوم غریبه است و عکسش در این آلبوم کم رنگ است.

او نیاز دارد که در این آلبوم پر رنگ باشد. این وظیفه ی من است....

یار انقلاب
۲۳ دی ۹۵ ، ۰۷:۴۹ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر

دوستان و همراهان گرامی پویش کودک و انقلاب:


قرار است در چند مرحله کنارهم یک سری فعالیت انجام بدیم و برسیم به روز باشکوه 22بهمن.


 هدف کلی پویش کودکان هستند چون با تاریخ انقلاب فاصله زیادی گرفتند. کسی که می تواند این تاریخ را برای آنها زنده کند خود شما هستین.


در مرحله اول قرار است شما خاطرات خودتون و خانوادتون رو مرور کنین و هر چه عکس قدیمی از دهه فجر و انقلاب، دارین برای ما بفرستین. خوبه که این عکسها همراه با توضیح عکس و حستون باشه. بنا بر خلاقیت خودتون میتونید از عکسها کلیپ تهیه کنین، خاطراتتون رو مکتوب بنویسین و ضبط کنین و خلاصه هر کار هنرمندانه ای که از دستتون برمیاد. مطالب با این اولویت باشه که برای بچه ها مفید و جذاب باشه.


 منتظریم. بسم الله ...


می توانید عکس ها، خاطرات و فیلم هایتان را به آیدی تلگرامی زیر بفرستید.


 yareenghelabi@


برای آشنایی بیشتر با پویش هم به کانال تلگرامی  "من یار انقلابم"  سر بزنید.


 manyareenghelabam@


یار انقلاب
۲۳ دی ۹۵ ، ۰۷:۴۶ موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰ نظر